چطور می شود از خود فاصله گرفت.
وقتی حتی در سفر هم.
باران را.
او را.
و این خاطر های یکی در میان را.
که ندیده و نشنیده.
در من ریشه دوانده اند.
نمی توان فراموش کرد.
از این همه او.
به کجا می توان پناه برد.
از این آواری که.
نه خواب می شناسند و نه بیداری.
نه مکان می شناسند نه زمان.
این حجم از او، کی در من جا ماند.
چرا آدم ها وقت رفتن.
تمام خود را با خود نمی برد.
میان ,یکی ,نمی ,توان ,شناسند ,های ,یکی در ,در من ,می شناسند ,از این ,های یکی
درباره این سایت